خلاء

ساخت وبلاگ

حالا خراب این چلّه ی سکوت

میان پرسش من از سنگینی تابوت زندگی چهل ساله ام که در مستطیلی بسته ورم کرده است

و پاسخ تو به زبان من دراوردی ات

فاصله ای ست

فاصله ای ست


خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 97 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:02

عزیزِ عزیز!اگر در گذارت از روزهایی که روزی حسرت انگیز می شوند، قلبی را دیدی که گمشده در اندوه جراحتی ماندگار هنوز هم با قهوه ای چشمهایت فرو میریزد و در عمق بغضی فشرده، هنوز هم با اشتیاقی دیوانه وار شیهه میکشد، بدان آنقدرها سرکش هست که در بند حصارهای ساختگی دست های گره کرده ات نماند !یادت باشد عزیز من! اطراف این وحشی کهر اگر آمدی، باران و بوسه و باتلاق و بهار را فراموش نکنی!  اینکه چقدر شیهه های نکشیده در من باقیست !بوسیدن مسیر گفتمان ماست و من هرگز رام هیچ شلاقی نمیشوم! خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 110 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:02

عزیز روزهای عزیزشاپرک های بی پروبالِ این روزها، پریشان از رنگ ها و رازقی هایی که باخته اند در آتشفشان جمجمه پوسیده من می گدازند، و بوی خاکستر شدگیِ پر رنگ‌ترین ارغوانِ جهان تمام خانه را پر میکند. قاب شکسته شکستنمان هنوز ملتمسانه مصلوب دیوار است و موریانه های موذی، اجساد تمام خاطرات را در چارچوب های هر آنچه هست تکثیر میکنند. یادت هست وقتی که میرفتی طوفان بود و چشمهای من آشفته در دستهای خشمگین باد دودو می کردند،و تو انجماد صورتم را در سیلی های سرد باد به تماشا نشسته بودی!در دل میوه های تابستانی سرانگشتانم کرم های قهوه ای می لولیدند و شاخه دست تو از بیخ و بن پلاسیده بود...انگار که آغوشت را برای سیاه ترین خفاش های جهان آشیانه کرده بودی!انگار که همه کلاغ های پیر بر  كُنده بی رمق درخت زندگی من مرثیه می خواندند! انگار که هرزترین علف های هرز جهان بر اندامهایمان می تابیدند وُ ریسه های خاردار می بافتند!انگار می بریدندمان...انگار که پاره پاره می شدیم... و حالا پارگی های تمام راههای نیمه رفته و حرف های نیمه مانده، در سکوتی شکنجه وار تر از قهقهه های بی معنیِ تو بر سر بریده من، در تیک تاک مضطرب ساعت تا ابد تکرار می شوند و ما، زخمیِ خاطرات نیمه رها شده، خوراک‌ موریانه ها خواهیم شد.چقدر از کوه های جهان بر شانه های خسته من بار شده اند!چقدر دود و دروغ و خاکستر به خورد چشمهایمان رفتند!چقدر شکافتیم!مگر ما از ترکیب وُ روزنه وُ رویش چیزی نمیدانستیم؟!مگر آن آسمان پر از نعره، عاشقانه ی باران  نداشت ؟!مگر ما ریه های مست ِ  لذت را تنفس نکرده بودیم ؟!عزیز من  ما، جاماندگان فصل مهاجرت از هجوم نقاب ها و نیرنگ ها، به باد خلاء...
ما را در سایت خلاء دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avarang بازدید : 100 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 23:02